اسم یادم نمی آید
اسم یادت نمی آید. هر چند دفعه خودش را معرفی بکند، فایده ندارد؛ این گوش در و این گوش دربازه. دیگر خودم هم اسم کسی را نمی پرسم. فایده ندارد از ذهنم می رود. ولی از هم نشینی با تو شادابم. حتا یکی شان را شکار کردم. می خواست با من بیاید. هرجا، فکر کنم. گفتم مسیرم آن طرفی است ولی هنوز با من راه می آمد. سعی کردم بغض کنم. یکهو دیدم انرژی خاصی به محیط می دهم، دیدم او هم تحت تاثیر قرار گرفته؛ چون من تحت تاثیر قرار گرفتهم. باورم نمی شود بازگشت انقدر سخت بوده باشد. یادم می آید/ به پسر / می گویم / دیروز کنار کسی که دوستش داشتم، خوابیدم. چند ساعت، حس لذیذی بود. تمام آن چند ساعت خواب خستگی آلود. ولی نمی دانم چرا آنقدر خوابآلو بودم که وقتی بیدارم کرد، به راهرو نرفتم. این همه راه را کوبیده بود آمده بود، دیروزترش من آن همه راه را کوبیده بودم. اسمش چیست؟ میشه گفت یک هم طرازی خوابآلود خوش گون. بغلش گرم بود. نمی دانم راز بدنش چگونه می دانستم. ولی انگار فقط با او توانسته بودم، یک سری از حس های خوش خیم را تجربه کنم. در خیابان، پسرهای زیادی که اسمشان را نمی پرسیدم و یادم نمی آمد، بودند. یکی شان ورقی منتش...