Borderline approximate cycles
رابطه
های ناپایدار، متزلزل و طوفانی به معنای کلیاش از ویژگی احتمالی شخصیت های میانمرزی
به شمار میآید. رابطه ناپایدار اما چطور است؟
روابط ناپایدار اما چه شکلی اند؟ مقالهی پیشرو الگویِ شکست و تکرارشونده رفتاری را در فازهای گوناگون بر میشمارد. ناپایداری رفتاری و الگوی شکست در این مقاله توضیح داده میشود. یک رابطه میتواند به طور مکرر طبق این الگوی شکست پیشروی کند و حفظ شود. سال ها یا ماه ها زمان صرف شده تا این الگو شناسایی شود. فاز های گوناگون لزوما به ترتیب نیستند و مدام بین دیگر فازها عقبگرد و جلوگرد میکنند.
عشق- در فاز: طلسمِ اغواگرِ حساس
در ابتدا مرد یا زن میانمرزی شیرین و خجالتی و
حساس و « نیازمند نجات و رهایی» مینماید و در آرزوی شوالیهای بر مرکبِ رخشان
است. نخست، شما در مقام «ناجی»، احساس شور و اشتیاق فزایندهای به او میکنید چونکه
او خود را « قربانیِ عشق» نقشو نگار میدهد و شما میروید که نجاتش دهید. اما
لحظهای خوب گوش فرا دهید به اینکه چگونه خودش را قربانی میبیند. همانطور که به
شما نزدیکتر میشود، شما بارها از او میشنوید که هیچکس درکش نمیکند- جز شما.
بقیه نسبت به او بیعاطفه هستند. او نارو خورده است؛ از وقتی به مردم اعتماد کرده
است. اما شما چیز ویژهای برای او هستید چونکه شما «واقعا او را میفهمید.»
او بهطور دقیقی عواطف شما را به فرود و پرواز
در میآورد و این واقعا جذاب و اغوا کننده است. شما احساس بلند مرتبه بودن، دوست
داشته شدن و دلخواه بودن میکنید تا جایی که احساس تعذب و بیقراری هم کنید و چه
زود هم احساسِ تعذب و بیقراری میکنید. به نظر میرسد بین شما دوتا اتفاقِ مهیبی
در بازهی زمانی کوچک رقم خورده وقتی مکالمهها عمیق است و توجه او و چشمانش
معطوفِ شماست. اینجاست که آن زن یا مرد مثل رویایِ دیرینهای دستیافتنی مینماید.
نه تنها شما را مرکز توجه خود قرار میدهد بلکه از عقاید و اندیشههای شما میشنود.
مثلاینکه شما علاقهی قلبیتان را بازیافتید.
مثل بقیه چیزهایی که به اندازه خوب بودنشان، صحت ندارد، این هم دلخواهسازی به سبکِ اختلال شخصیت میانمرزی است.
همه چیز واقعی به نظر میرسد چون در نظر او شما واقعی هستید. اما آنچه اتفاق میفتد، چیزی نیست که روندِ فهمیدنی داشته باشد.
مثل بقیه چیزهایی که به اندازه خوب بودنشان، صحت ندارد، این هم دلخواهسازی به سبکِ اختلال شخصیت میانمرزی است.
همه چیز واقعی به نظر میرسد چون در نظر او شما واقعی هستید. اما آنچه اتفاق میفتد، چیزی نیست که روندِ فهمیدنی داشته باشد.
عشق- در فاز: چسبیده به تنبان
علاقهی زیاد او به شما طی زمان تغییر میکند. او همچنان خودش را در پیشگاهِ شما علاقهمند نشان میدهد اما نه دیگر به آنچه علاقه دارید. علاقه او به علاقهی منحصر به فرد ِ «شما به او» تبدیل میشود. این وقتی اهمیت پیدا میکند که «چیزی» بگویید و اهمیتی قائل شوید. حس و فکر شما، او را به تهییج میآورد. اما این علاقه وقتی بیشتر میشود که دیگران به او توجه کنند. میدانید کی این اتفاق رخ میدهد چرا که شما [در مقام ناجی] میتوانید او را به اوج عاطفی برسانید وقتی تمام و کمال به او و مشکلات و حسهایش توجه کنید. این لحظات، مهرِتان را در دل او زیاد میکند چون تنها به همین علت است که او با شما با ملاطفت رفتار میکند.
گاهی این حسِ شورانگیز را با عشق اشتباه میگیرید و اعتقاد خواهید داشت که عاشق ِ او هستید-مخصوصا وقتی شامهتان قوی باشد و نجاتدادن بخشی از مکانیزم رفتاری باشد. دنبال کردن این الگویِ رفتاری عذرخواهانه که به عنوان یک رواندرمانگر به وفور میشنوم؛ نشان میدهد چرا بسیاری از مردان با زنان میانمرزی میمانند.
"ولی من... عاشقشم!"
عشق ِ به حد ِ رشد رسیده بر مبنای علائق مشترک، توجه و احترام است نه هموابستگی یا نجات دادن.
اگر پریاموس را دوست داشته باشید؛ به افسونِ اسبِ تروآ افتادهاید و دروازههای شهرتان به رویش باز است. اولین خِرسینهپوش جنگاور چون تکاوری که لگامِ اسب را کنار میزند و شوریدهرنگ طغیان میکند تا از خط مقدم در امان باشد، به شما پناه میبرد. او که همهفنحریفِ همدلی است و دلسوزی و رِقَت را میشناسد و مهربانها و دِلسوزها را زودتر از بقیه با قلبی رئوف و لطیف و ثابتقدم میپاید.
جهان او را میآزارد. دردهای جسمی همیشه هستند. کمردرد دارد. سردرد هم دارد. دردهای ویژه از همه نوع به سراغش میآیند و غیب میشوند و دوستانِ سرکش او هستند. اگر خوب او را بپایید، الگوی خاص و بههمپیوستهای منوط به کیفیت توجهتان خواهید یافت. شکایتهایش همه به یک جمله ختم میشود و حاکی از این است: « ترکم نکن. نجاتم بده.» دردهایش صرفا جسمانی نیستند بلکه حسها هم او را به همان قوه میآزارد.
علاقهی زیاد او به شما طی زمان تغییر میکند. او همچنان خودش را در پیشگاهِ شما علاقهمند نشان میدهد اما نه دیگر به آنچه علاقه دارید. علاقه او به علاقهی منحصر به فرد ِ «شما به او» تبدیل میشود. این وقتی اهمیت پیدا میکند که «چیزی» بگویید و اهمیتی قائل شوید. حس و فکر شما، او را به تهییج میآورد. اما این علاقه وقتی بیشتر میشود که دیگران به او توجه کنند. میدانید کی این اتفاق رخ میدهد چرا که شما [در مقام ناجی] میتوانید او را به اوج عاطفی برسانید وقتی تمام و کمال به او و مشکلات و حسهایش توجه کنید. این لحظات، مهرِتان را در دل او زیاد میکند چون تنها به همین علت است که او با شما با ملاطفت رفتار میکند.
گاهی این حسِ شورانگیز را با عشق اشتباه میگیرید و اعتقاد خواهید داشت که عاشق ِ او هستید-مخصوصا وقتی شامهتان قوی باشد و نجاتدادن بخشی از مکانیزم رفتاری باشد. دنبال کردن این الگویِ رفتاری عذرخواهانه که به عنوان یک رواندرمانگر به وفور میشنوم؛ نشان میدهد چرا بسیاری از مردان با زنان میانمرزی میمانند.
"ولی من... عاشقشم!"
عشق ِ به حد ِ رشد رسیده بر مبنای علائق مشترک، توجه و احترام است نه هموابستگی یا نجات دادن.
اگر پریاموس را دوست داشته باشید؛ به افسونِ اسبِ تروآ افتادهاید و دروازههای شهرتان به رویش باز است. اولین خِرسینهپوش جنگاور چون تکاوری که لگامِ اسب را کنار میزند و شوریدهرنگ طغیان میکند تا از خط مقدم در امان باشد، به شما پناه میبرد. او که همهفنحریفِ همدلی است و دلسوزی و رِقَت را میشناسد و مهربانها و دِلسوزها را زودتر از بقیه با قلبی رئوف و لطیف و ثابتقدم میپاید.
جهان او را میآزارد. دردهای جسمی همیشه هستند. کمردرد دارد. سردرد هم دارد. دردهای ویژه از همه نوع به سراغش میآیند و غیب میشوند و دوستانِ سرکش او هستند. اگر خوب او را بپایید، الگوی خاص و بههمپیوستهای منوط به کیفیت توجهتان خواهید یافت. شکایتهایش همه به یک جمله ختم میشود و حاکی از این است: « ترکم نکن. نجاتم بده.» دردهایش صرفا جسمانی نیستند بلکه حسها هم او را به همان قوه میآزارد.
او افسرده یا نگران است. جدا افتاده و بیتفاوت و آسیبپذیر و
بسیارحساس است. از حال سراسیمه با یک چشم بههمزدن به محنت غریبی میفتد. مزاجِ دمدمی
اش مانند عقربهی ریشتر شمار زلزله روی سطح آتشفشان فعال قرار دارد و نخواهی
دانست فَوَران نهایی ضربت عقربه کِی خواهد بود. اما پس از هر بار انفجار، انتظارِ
بخشش دارد و اگر بار ِ تمام ِگناهانش را بر سبیل طبع باوجدان تو بگذارد، تصمیم
خواهی گرفت بمانی و پسلرزههای آتشین را کماکان تحمل کنی. دچار این خیال میشوی
که میتوانی کشفش کنی و گدازه را پیش از فَوَران مهار کنی. اما به واقع، ماندن
کنار این پاتیل جوشان بیفایده است. هرگونه تلاش برای کمک کردن به این نوع از آدمها
یک آزمون بیفایده است و نجات عاطفی بیمعنا مینماید.
اگر ناوِ نجات در دستان شما باشد و او غریق؛ بدانید که بهطور خاصی درحالِ غرق شدن است. هر بار از دریای مواج بیرونش میآوری، به او چایِ داغ و بیسکوییت میخورانی و دورش ملحفههای گرم و نرم میپوشانی و میگویی، همه چیز روبراه است، همانموقع ناگهان لابه میکند و درخواست کمک میخواهد. مهم نیست چندبار سعی کردهای او را نجات دهی. او دوباره به دامانِ مشکل برمیگرددو این چرخه تکرار میشود. این الگوی غمگین و ناتمامی است که با یک شخصیت میانمرزی تجربهاش کردهاید. تفاوتی ندارد چقدر زیاد و از صمیم قلب به او کمک کردهاید. کمکها هیچوقت کافی نیست. هیچ کمکِ جسمانی یا مالی یا احساسی هم تفاوتی به حالش نمیکند. مثل این میماند که دُر ارزشمند خود را درونِ چاله بیانتها و سیاه و سیریناپذیری میندازید و اگر زمان زیادی کنارش باشید، خودتان درون چاله میفتید. چیزی جز سایهتان باقی نمانده و در افقِ یغماگر او دست و پا میزنید. اما پیش از فروغلتیدن، نشانههای دیگری رنگهای حقیقی او را آشکار می کند.
سکس بینظیر مینماید. گویا با غریزه و شامهاش نیازهایت را میخواند. این فوقالعاده است، اما... برای زمانی کم. نیروی ِ شهوانی او شاید دلزده ات کند. اما شورِ او دوجانبه است. سویی بر مبنای غریزه و شهود و بوییدن شکل گرفته است که نشانگر ِ طبع دمدمی اختلال اوست و به همان مقدار دوست دارد شما را تحتِ فرمان و کنترل خود در بیاورد. تجربهی جنسی وقتی به شما تحمیل میشود، ناشی از علاقهاش برای تسلط یافتن بر شماست؛ نه ارضا کردنتان. نیرومندی جنسی و شیوه او چنان مکارانه است که شما به آسانی درکی از آن نخواهید داشت.
اگر ناوِ نجات در دستان شما باشد و او غریق؛ بدانید که بهطور خاصی درحالِ غرق شدن است. هر بار از دریای مواج بیرونش میآوری، به او چایِ داغ و بیسکوییت میخورانی و دورش ملحفههای گرم و نرم میپوشانی و میگویی، همه چیز روبراه است، همانموقع ناگهان لابه میکند و درخواست کمک میخواهد. مهم نیست چندبار سعی کردهای او را نجات دهی. او دوباره به دامانِ مشکل برمیگرددو این چرخه تکرار میشود. این الگوی غمگین و ناتمامی است که با یک شخصیت میانمرزی تجربهاش کردهاید. تفاوتی ندارد چقدر زیاد و از صمیم قلب به او کمک کردهاید. کمکها هیچوقت کافی نیست. هیچ کمکِ جسمانی یا مالی یا احساسی هم تفاوتی به حالش نمیکند. مثل این میماند که دُر ارزشمند خود را درونِ چاله بیانتها و سیاه و سیریناپذیری میندازید و اگر زمان زیادی کنارش باشید، خودتان درون چاله میفتید. چیزی جز سایهتان باقی نمانده و در افقِ یغماگر او دست و پا میزنید. اما پیش از فروغلتیدن، نشانههای دیگری رنگهای حقیقی او را آشکار می کند.
سکس بینظیر مینماید. گویا با غریزه و شامهاش نیازهایت را میخواند. این فوقالعاده است، اما... برای زمانی کم. نیروی ِ شهوانی او شاید دلزده ات کند. اما شورِ او دوجانبه است. سویی بر مبنای غریزه و شهود و بوییدن شکل گرفته است که نشانگر ِ طبع دمدمی اختلال اوست و به همان مقدار دوست دارد شما را تحتِ فرمان و کنترل خود در بیاورد. تجربهی جنسی وقتی به شما تحمیل میشود، ناشی از علاقهاش برای تسلط یافتن بر شماست؛ نه ارضا کردنتان. نیرومندی جنسی و شیوه او چنان مکارانه است که شما به آسانی درکی از آن نخواهید داشت.
«دوستت دارم» یعنی «به تو نیاز دارم که دوستم داشته باشی.»، «تو
بهترینم تابحال بودی» یعنی به من بگو «این بهترین برای من بوده است.» به من نشان
بده که... تو را دارم.
عشق- فازِ تنفر
همین که یکبار کنترلگر های میانمرزی سیطره یافت و پیروز شد، تنفر پدید میآید: این بخش پر از نفرت پیشتر، شاید، از او سر زده باشد، اما شما آن را کامل و واضح ندیدهاید تا وقتی که او، احساس کند جایِ ثابتی درونِ شما باز کرده است. او خیال میکند در شما به شکوفایی رسیده است- اما وقتی این فاز ظاهر میشود، خشم و نفرت جایی در زندگی شما پیدا میکند- که پیشتر معنایی نداشت. این سیاقِ و مزهی میانمرزی هاست که عصبانیت را وارد بازی میکنند که درکش برای یافتن ارتباط با واقعیت با رابطههای علت و معلولی سخت است. اما این خود یک نشانهی مهم است: تحمل این شلیک خشمآلود برایتان سخت است. اما در ذهنِ میانمرزی ها این معادله صاف و حلشده است. برای او، همیشه دلیلی وجود دارد. و دلیل، همیشه شمایید. چه بسا لحنِ حرف زدن یا طرز فکر یا اینکه چه احساس میکنید، چه میپوشید یا چگونه راه میروید یا نفس میکشید یا حتا «طوری که به من نگاه میکنی» اهمیت فوقالعاده ای مییابد. او همیشه عصبانیتش را با سرزش تو من باب اینکه «اذیتش کردهای» توجیه میکند.
عکسالعمل های خشمآلود غیرمترقبه و غیرقابل پیشبینی هستند. وقتی رخ میدهند که انتظارش نمیرود. و اینها نهایتا مخرب است. اینها تو را از پای درمیآورد. عزت نفست رنگ میبازد. تو تغییر میکنی؛ به امید اینکه به فازِ چسبیده به تنبان برگردد و گاهی همین هم میشود ولی زمانی که انتظار نداری متنفر از تو میشود. شاید روز تولدش یا سالگرد دوستیتان.
رابطههای دوستی ناپایدار مشخصهی اختلال شخصیت میانمرزی است.
نویسنده: Roger Melton
از: bdpfamily.com
برگردانی از: شمیم
عشق- فازِ تنفر
همین که یکبار کنترلگر های میانمرزی سیطره یافت و پیروز شد، تنفر پدید میآید: این بخش پر از نفرت پیشتر، شاید، از او سر زده باشد، اما شما آن را کامل و واضح ندیدهاید تا وقتی که او، احساس کند جایِ ثابتی درونِ شما باز کرده است. او خیال میکند در شما به شکوفایی رسیده است- اما وقتی این فاز ظاهر میشود، خشم و نفرت جایی در زندگی شما پیدا میکند- که پیشتر معنایی نداشت. این سیاقِ و مزهی میانمرزی هاست که عصبانیت را وارد بازی میکنند که درکش برای یافتن ارتباط با واقعیت با رابطههای علت و معلولی سخت است. اما این خود یک نشانهی مهم است: تحمل این شلیک خشمآلود برایتان سخت است. اما در ذهنِ میانمرزی ها این معادله صاف و حلشده است. برای او، همیشه دلیلی وجود دارد. و دلیل، همیشه شمایید. چه بسا لحنِ حرف زدن یا طرز فکر یا اینکه چه احساس میکنید، چه میپوشید یا چگونه راه میروید یا نفس میکشید یا حتا «طوری که به من نگاه میکنی» اهمیت فوقالعاده ای مییابد. او همیشه عصبانیتش را با سرزش تو من باب اینکه «اذیتش کردهای» توجیه میکند.
عکسالعمل های خشمآلود غیرمترقبه و غیرقابل پیشبینی هستند. وقتی رخ میدهند که انتظارش نمیرود. و اینها نهایتا مخرب است. اینها تو را از پای درمیآورد. عزت نفست رنگ میبازد. تو تغییر میکنی؛ به امید اینکه به فازِ چسبیده به تنبان برگردد و گاهی همین هم میشود ولی زمانی که انتظار نداری متنفر از تو میشود. شاید روز تولدش یا سالگرد دوستیتان.
رابطههای دوستی ناپایدار مشخصهی اختلال شخصیت میانمرزی است.
نویسنده: Roger Melton
از: bdpfamily.com
برگردانی از: شمیم
[
این مقاله جهت ِ شناخت سیکل های مختلف و نسبی رفتاری با طرحواره های احتمالی نوشته شده و راه حل ِ درمان یا تراپی ارائه نمی دهد. تنها یک کَنکاش خودمانی با خواننده است.
]
این مقاله جهت ِ شناخت سیکل های مختلف و نسبی رفتاری با طرحواره های احتمالی نوشته شده و راه حل ِ درمان یا تراپی ارائه نمی دهد. تنها یک کَنکاش خودمانی با خواننده است.
]
Comments
Post a Comment