لیسیدن ته مربا


زندگی لیسیدن بی چون و چرای ظرف مرباست وقتی شب هیچکس صدایش درنمی آید و آدمی به وضع خنده داری از گفت و شنودهایی با خود می رسد: «امروز مانند هزاران روز قبل، مثل دوران دبیرستانم، مثل همه ی اوقاتی که بوده‌ام و زیستم، شده است.» بی چون و چرا پس از خنده های وحشتناک از دیدن یک فیلم تین مبتذل آمریکایی، و لحظات پیش از آن در بی هدفی و بی حوصلگی جست و خیز کردن. فکر کردن به سکس نه چندان موفق دیشب که اکنون معلوم نیست جق تصویری نام دارد یا همان سکس ناموفق. هنگام لیسیدن بخشی از مربا، نگاهم به شیشه ی روبروی مطبخ میفتد که چهره ام را بیش از پیش به هیبت دوران دبیرستان و حتی پیشادبیرستان برده است. لذتی که از خنده ی بی چون و چرا و موی شلخته آینه روبروی مطبخ می برم، نشان می دهد وقتی در ِ یخچال را هنگام گرفتن مربا باز کردم، الوان از هر نوعی به چشمم می آمدند و سرنوشت چه ساده بود: « گرم کردن مقداری نان و لیسیدن ته ظرف مربا. »
کیفیات زندگی درهم می آمیزد. رنگ ها طور دیگر سربر می آورند و آدمی هنوز در کشف لذت بزرگ، لذتی که وقتش نرسیده است، تن آسایی می کند. این چشم خوب می فهمد گاهی خوابیدن از ته بی‌انگیزگی است. از ته مانده اتفاق هایی است که دیگر اتفاقی بر آن ماننده نیست. اگر بگویم این شروع شده است و آن سرانجام، دیگر راهی نمی ماند. عجیب است که گذشته آدمی از برش نگذرد؛ بلکه اتفاق بیفتد. آن اتفاق همان چیزی است که تجربه شده ولی دوبار رخ دادنش لذتی فراچندان دارد. مثل حس ریدن بی امان در توالت ایرانی که به مذاق کسانی که با نخودفرنگی و هویج و سبزیجات خاطره خوبی ندارند، خوش می آید. دوست بسیار عزیزی دارم که بیشتر اوقات را با او می گذرانم. زندگی او ترکیب عجیبی از زندگی حقیقی است: تودهنی. همان زندگی که هر کسی می‌تواند به آن با عینک بدبینی نگاه بیندازد. حتی اگر عینک بدبینی را در بیاورد و با چشم باز بخواند، شاید نمره چشمش بالاتر برود.
«لیسیدن ته کاسه مربا، نگاه کردن به آینه، خندیدن از ته دل در عین پوچی بعد از سکس، دیدن یک ماگ یا تلویزیون شوی بی ربط ولی جانانه و بازگشت به دوران خوش هورمون های نابالغ، شاید از تنها لذاتی باشد که با رجوع به آن بتوان زندگی را از نوع تازه تری بویید. تازه تر از ریحان، ماهی تازه و پیاز.»
آخر می‌دانی؟ هرچه باشد، آدمی به وضع خنده داری میفتد.

Comments

Popular Posts